آنچه در ادامه می آید، روایتی است از کرامات حضرت علی بن موسی الرّضا(ع) که از حجة الاسلام و المسلمین فرحزاد به نقل از علّامه جعفری(ره) بیان می شود.
خدا رحمت کند علامۀ جعفر(ره) را که در آستانۀ مقدّسۀ رضوی دفن شده است.
فرموده بودند من در دوران جوانی در مشهد طلبه بودم، سرمای شدید[ی بود]. سحر خواستم به زیارت بروم. یک ساعت مانده به اذان رفتم (در برف و سرما)، دیدم که خانمی آمده صورتش را بر درِ صحن گذاشته (دَرِ صحن هنوز باز نشده بود)، [و] به لهجۀ آذری صحبت می کند [که] یا امام هشتم(ع)! [و] ناله و گریه می کرد. خیلی تعّجب کردم.
کمی که بیشتر گوش دادم دیدم که صدا آشناست. جلوتر و آمدم و دیدم که [آن زن] عمّۀ خود من است. محرم من است، عمّۀ من است، از تبریز آمده و در مشهد در خانۀ فامیل هاست. سحر بلند شده و در برف و بوران و یخبندان آمده زیارت. [و] هنوز هم در صحن باز نشده.
کمی بعد که ناله هایش تمام شد، نزدیک آمدم و احوال پرسی کردم که: عمّه جان، خب اگر مردی یا جوانی در این وقت و در این سرما بیاید، اما شما در این برف و یخبندان...؟ خب صبر می کردید در صحن ها باز شود و دیرتر می آمدی!
به زبان آذری گفت: عمّه جان! من در این سرما و برف آمده ام ف در این یخبندان [تا] آقا علی بن موسی الرّضا(ع) [هم] لحظات مردم [و] و اول قبر به داد من برسد. دست مرا بگیرد. من در سختی آمده ام که علی بن موسی الرّضا(ع) هم در سختی به داد من برسد... . من برای این آمده ام اینجا... .
[(علامۀ جعفری] گفت من هم منقلب شدم و گذشت. چند سالی از این جریان گذشت.