السّلام علیک یا شمس الشموس و انیس النفوس یا علی بن موسی الرّضا
ریختی بر دل مـــن هــــر چـــــه پریـشانـی را!
کاش صبحی برسد این شب طولانی را
تــــویی آن چشمۀ جوشندۀ خورشید کــــه ما
مُــــهر کردیم به مِهرت همه، پیشانی را
ابــرهـــای کرَم از چشم تــــــو آمـــوخــتــه انـد
کـــــــه چنیـــن ریخته بر خاک فراوانی را
ریختم بر قدمت هستیِ خـــــود را، بـــپــذیــــر
کـــــه کســــــــی بازنگیرد دلِ قربانی را
شوق هم صحبتیِ با تو مرا هست عــــزیــــز!
با تـو می گویم اگر آنچه که می دانی را
هیچ کس جز تو به خود راه نداده اسـت مــرا
هیـچ کس، این منِ در معرض ویرانی را -
من که روشن تر از این صبح گواه آوردم -
باز خورشید جهان تــابِ خــراســـانی را!
منبع: «در آستان شوق»»سیری در قلمرو شعر معاصر رضوی، به کوشش مصطفی مصلحی،مشهد: بنیاد پژوهش های اسلامی (1389)، ص 144.