تارنمای رضوی ذوی القربی

کوششی در جهت نشر و گسترش فرهنگ رضوی

تارنمای رضوی ذوی القربی

کوششی در جهت نشر و گسترش فرهنگ رضوی

تارنمای رضوی ذوی القربی

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود:«ستدفن بضعة منی بخراسان ما زارها مکروب الا نفس الله کربته ولا مذنب الا غفرالله ذنوبه»(عیون اخبار الرضا(ع)، ج2، ص 257)؛
پاره تن من در خراسان دفن خواهد شد، هیچ گرفتار و گنه‏کاری او را زیارت نکند جز این که خداوند گرفتاری او را برطرف سازد و گناهانش را ببخشاید.

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

شرم نیاز و خواری خواهش

يكشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۰۳ ب.ظ

حرم امام رضا(ع)

   آنچه در ادامه می آید، برگرفته از کتاب «امام رضا(ع) و زندگی» به تألیف مهدی غلامعلی، به نشر (انتشارات آستان قدس رضوی؛ 1393)، صفحۀ 48 می باشد.

   مراسم روح بخش حج پایان یافته بود و مردم، گروه گروه حجاز را ترک می کردند. شیعیان، معمولاً پس از پایان حج برای دیدن امام [رضا علیه السّلام] به مدینه می آمدند. آن روزها خانۀ امام در مدینه، محلّ گردهمایی جمعی از شیعیان بود. روزی در منزل امام نشسته بودیم. جمعیت فراوانی در منزل ایشان آمده بودند و از حضرت، دربارۀ حلال و حرام می پرسیدند. مردی بلند قامت و گندمگون وارد منزل شد. از سخنانش فهمیده می شد که از اهالی خراسان است. به ظاهر، وضع خوبی داشت. نزدیک رفت و به امام سلام کرد و مشکلش را با امام در میان گذاشت. صدایش بلند بود. او مشکلش را این گونه بیان کرد:

   ای فرزند رسول خدا[ص]! من مردی از دوستداران پدران و نیاکان شما هستم. از حج باز می گردم. خرجی خود را گُم کرده ام و چیزی ندارم تا با آن، خود را به جایی برسانم. اگر می توانی، مرا به شهرم برسان. به فضل خدا ثروتمندم و هرگاه به شهر خود رسیدم، آن مقدار که به من دادی، به جای شما صدقه می دهم؛ زیرا خودم شایستۀ صدقه نیستم و صدقه بر من روا نیست.

داستان از زندگی امام رضا(ع),بخش امام رضا(ع),گذشت امام رضا(ع),داستان از بخشش و گذشت امام رضا(ع)

   امام فرمود: «بنشین، رحمت خدا بر تو باد.» او فهمید که باید بماند تا امام پاسخ مردم را بدهد. امام به همۀ پرسش های پاسخ داد. مردم هم پراکنده شدند. آن مرد و سلیمان جعفری و خِیثَمه و من ماندیم.

   امام، رو به ما سه نفر کرد و فرمود: «ایا به من اجازه می دهید چند لحظه به اندرونی بروم؟»

   سلیمان که از یاران خوب امام بود، عرض کرد: «خواهش می کنم. خداوند همیشه شما را مقدّم داشته است.»

   امام برخاست، وارد اتاق دیگری شد و در را بست. پس از اندکی، آن حضرت دستش را از بالای در بیرون آورد و فرمود: «آن خراسانی کجاست؟»

   مرد خراسانی برخاست و گفت: «من اینجا هستم.»

   امام همانطور که از بالای در کیسه ای را به خراسانی می داد، فرمود: «این دویست دینار را بگیر و آن را کمک خرج خود کن و با آن برکت بجوی و نیازی نیست که از سوی من صدقه بدهی. بردار و برو، تا نه من تو را ببینم و نه تو مرا ببینی.

   مرد بسیار تشکّر کرد و در حالی که بسیار خوشحال بود، منزل امام را ترک کرد. دقایقی بعد امام دوباره نزد ما بازگشت. سلیمان به امام عرض کرد: «قربانت شوم! با نظر بلندی، بخشیدی و رحم کردی؛ اما چرا چهره ات را از او پوشاندی؟»

   امام فرمود: «نگران این بودم که خواری خواهش را به سبب برآوردن حاجتش، در چهره اش ببینم.» آنگاه حضرت فرمود:

   آیا این سخن پیامبر(ص) را نشنیده ای که نیکویی کردن پنهانی برابر هفتاد حج است و آن که پرده از بدی بردارد، بی یار وانهاده می شود و آن که بدی را بپوشاند، خدا او را می آمرزد؟ و آیا این ضرب المثل پیشینیان را نشنیده ای که می گویند: هرگاه من برای طلب و نیازی نزد کسی بروم، در حالی به سوی خانواده ام باز می گردم که آبرویم را جا گذاشته ام؟ (1)

(1)- همان[الکافی]، ص 23، ح 3.

نظرات  (۰)

هیچ دیدگاهی هنوز ثبت نشده است

ارسال دیدگاه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی